دعوتید به یک شعر فیدان
صدایی آمد از گلدستهٔ شهر
که میآورد با خود، مژدهٔ فجر
میانِ غصههایِ سینهای تنگ
مؤذن باغمی شیرین اذان گفت
اذان در کوچههای شهر پیچید
کنارم سربه سجده، شاخهٔ بید
نمِ باران چکید از دیدهٔ ابر
دلم بیتاب شد قدری از آن گفت
اذان بود و از آن گفتم به ایزد
که ایزد جامی از صبرم بریزد
دوای دردهای کهنه صبراست
خدا از لطف خود به صابران گفت
به لطفش دردِ دل، درمان گرفته
جهان سخت را آسان گرفته
در این دنیا که مرموز است و فانی
محبت را مسیری جاودان گفت
پس از سختی یقین آسایشی هست
در این آیه عجب آرامشی هست
درود بیکران بر آن خدایی
که باید شکرِ او را هر زمان گفت